یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

از بلاگفا فرار کردم ، نوشتن ُ اونجا شروع کردم
اما گاهی واقعاً هیچ راهی نیست ....
+
ساکت نباشید و نظراتتون ُبگین

خونه ی اولم : hessminevisad.blogfa.com

پیوندهای روزانه
پیوندها

خوشحـال میشم منو اونجا هم دنبـال کنیـد 

 

 

 

خانوم ِ امیدوار

امروز صبح ، بارها تلاش کردم که پتو رو از روی خودم کنار بزنم و بلند شم اما نشد ، نخاستم ! داشتم فرار میکردم از نوری که پاشیده بود روی صورتم و ظهر ظرف های نشسته ی دیشب و کلی کارِ نا تموم . 

فرار میکردم که شاید ساعت ها بگذره و این کسلی تموم بشه ولی نشد 

این موضوع مهمی نبود اما به من یادآوری کرد که ما آدم ها همیشه در خال فراریم ، همیشه حتی از ساده ترین چیزها ، چون نمیخایم باور کنم چقدر قدرت داریم.

خانوم ِ امیدوار

خانوم ِ امیدوار

مادرجان ِ من یک عالمه گل دارد و باز هم وقتی بیرون می‌رویم پشت ِ ویترین ِ هر گلفروشی می‌ایستد و اگر مغازه‌ای یک گل داشته باشد که مادر ندارد،  چِنان با حسرت نگاهش می‌کند که صاحب مغازه بیاید بیرون و بگوید می‌توانم “قَلَمه” بزنم برایتان .او یک عالمه حُسن ِ یوسف دارد که صبح به صبح تک تک می‌بوسد گلبرگ‌هایشان را. فکر کنم هزار بار برایم تعریف کرده که بوی ِ گل‌های شب بو که دوران ِ نوجوانی داشته، همه‌ی خانه‌های اطراف را پُر می‌کرده! مادرجان ِ من خیلی ساده زندگی کرده و می‌کند! قانع و آرام، همیشه پشت ِ شوهرش بوده و همیشه‌تر از همیشه جانش را می‌گذاشته داخل ِ کاسه‌های گل گلی و تقدیم ِ ما می‌کرده. همه می‌دانند که مادرجان ِ من، من را بیشتر از همه دوست دارد و فقط کافی‌ست که اشک بریزم! خدا شاهد است که دنیا را به هم می‌ریزد! 

مادرجان ِ مهربان؟ می‌شود یک چیزی بگویم؟ امروز که نبودی؛ همه‌ی حسن یوسف‌هایت را بوسیدم و برای ِ بچه‌ی کوچکت غذا پختم و همه‌ی لباس‌هایت را بو کردم  و اشک ریختم! برایت مواد ِ لازم ِ دلمه را آماده کردم، کمپوت ِ سیب درست کردم و اشک‌هایم قاطی شد با همه‌ی لحظه‌ها.

مادر مادر مادر! بیا مثل ِ بچگی‌هایم برویم بالای ِ کوه! بیا لباس‌هایم را مثل ِ آن دوران تو انتخاب کن و برایم پاپیون ِقرمز درست کن و بزن به موهایم! بیا دوباره یادم بده تاج ِ گل درست کردن را! بیا شب‌ها برایم داستان ِ دخترک ِ موسیاه را تعریف کن! و از خوشبختی‌های ِ دلش بگو! مادر بیا دوباره در گوشم لالایی ِ پرنسس‌ها را بخوان و دوباره برایم آوازهایی که وقت ِآشپزی به گوشم می‌رسید را تکرار کن! مامان، دلم برای همه‌ی بچگی تنگ شده! همه‌ی همه‌اَش…




* این مطلب برای وبلاگ قبلیمه ! نمیدونم اینجا گذاشته بودمش یا نه اما ؛ خیلی دوسش دارم چون هربار میخونمش یادم میاد چه فرشته ای دارم !
خانوم ِ امیدوار

مرا بشناس لطفن ؛ زیاد تلاش مرا بشناسی ...باور کن پیچیده نیستم ، فقط همیشه احساسم به عقلم غالب است و تو اگر این را درک کنی بااااور کن همه ی من را پیش بینی خواهی کرد 

وقتی داد میزنم و میگم برو ؛ دوستت ندارم ! تو نرو ! بمون چرا که فقط دختر بچه ای لجباز جلوی روت ایستاده که با چشم های پر اشک داره سعی میکنه بگه براش مهم نیستی ولی تو نرو ! بغلش کن ! توجهتو بده بهش !

وقتایی که بی توجه میشی و دلخور ؛ پشت در ِ اتاق نشسته و داره از ته ِ دلش زار میزنه ؛ گاهی عصبی میگه به درکــــ و گای یهو شروع میکنه به هق هق کردن ! یواشکی نگات میکنه که داری توی گوشی ِ دستت ُ نگاه میکنی و لجباز میشه و میگه اصـــلن برام مهم نیست ولی ؛ ولی ؛ ولی تو بدون که مهم ترین آدم زندگیش تویی !

لجبازه ؛ شاید نامهربونی کنه ؛ ولی عاشق بستن دکمه های پیراهنته ! بی قراره بوییدنته و صبح تا شب ادکلنت روی لباسشه ؛ تند تند میبوسدت و هی سعی میکنه طبیعی باشه ولی ؛ دلش ضعف میره برای وقت هایی که خوابت میبره و نفس هات آهسته میشه ! چشم های قشنگت ُ میبندی و تا صبح بالای سرت وان یکاد میخونه از دلشوره ای اینکه نکنه چشماش ؛ چشمت بزنه !

هیـــــچ وفت ؛ نرو ! اون لجبازه ولی بـــاور کن هیچ کس انقدر تورو دوست نخواهد داشت !

من بیــــشتر از همه ی آدمهایی که دوستت دارن ؛ دوستت دارم !

خانوم ِ امیدوار

دل گرفته ام و دل تنگ 

حالم خوب نیست اصلن ؛ دوست دارم ساعت ها اشک بریزم و هی بغض قورت ندهم 

برای حال دلم دعا کنید 

دعا کنید فقط !



+ اگه شرایطش رو دارین لطفن برام چند کلمه ای امید بفرستید ....

خانوم ِ امیدوار

نامه ی نمیدانم چندم 

سلام نیمه ی عمرم . امیدوارم حال دلت خوب باشد امید زندگی من ...

من هم خوبم ، زیر سایه ی امن و چشم های مهربانت خوبم نیمه ی جانم .

راستش خیلی وقت است که برایت ننوشتم ؛ نامهربان شدم عزیزدلم و تو صبورتر ، صبورتر از همیشه در برابرم عشق هدیه میکنی !

هربار  میگذری از خطاهایم و نیمه ات را شرمنده تر میکنی ....

میدانی دنیای من ؟ ما نیمه ی همدیگر هستیم ، با همه بداخلاقی ها و دعوا و قهرها ما نیمه ی همدیگریم جانم  

خوشحالم ک نیمه ی توعم و از بین همه ی این دنیا تو جان منی ؛ خوشحالم که مال توعم و مال منی و هر  وخت بخواهمت تو هستی دلبر مهربانم ...

بیا بازهم قول بدهیم ؛ مراقب همدیگر باشیم ، حفظ کنیم همدیگر را و حواسمان پی عشقی که بینمان جریان دارد باشد ؛ بیا مراقب هم باشیم عزیزم ....

خانوم ِ امیدوار
گفته بودم که خیلی بی حواسم ؟ مدام دستمُ میسوزنمُ میبرمش وقتی دارم تند تند کار میکنم پام محکم میخوره به لبه ی در و دیوار !
یادم میره و شیر روی گاز سر میره ؛ کباب تابه ای که واسه سحری درست کردم و قول دادم تا مامان و بابا از پیاده روی نیمه شب میان من سحری رو آماده کنم میسوزه ! به جای سبزی قرمه ؛ توی قرمه سبزی اسفناج میریزم ! بدون اینکه شمارمو ببینم دنبال صندلیم سرجلسه میگردم ؛ حواس پرتم و کلیدمو جا میذارم ! حواس پرتم و بدون پول سوار تاکسی میشم !
ولی هیچ وقت تابه حال نپرسیدم از خودم که چرا حواست انقدر پرته ! به نظرم حواس پرتی باید یه علتی داشته باشه ؛ مثل خستگی یا شاید دلتنگی یا حتی عصبانیت یا دلشوره و ... ولی من دنبال علتش نگشتم و همیشه حواس پرت بودم ! مخصوصن این چند وقت ِ اخیر !

خانوم ِ امیدوار

میگن اسم روی شخصیت ِ آدم تاثیر داره 

شمایی که با محبت منو همیشه دنبال میکنید ؛ خیلی بهتر از آدم های دنیای واقعی از درون من با خبر هستین 

میتونین حدس بزنین اسم من چیه ؟؟؟؟

خانوم ِ امیدوار
تا شروع کلاسم ؛ نیم ساعتی باقی مونده بود و به شدت هم خسته بودم ؛ گوشه ای نزدیک به کلاس روی صندلی های داخل سالن نشستم و سعی کردم کمی از هوای خنک سالن استفاده ببرم شاید این سردرد و تهوع و گرمازدگی خوب بشه ( من به شـــدت گرمایی هستم و تابستون برام یعنی گرمازدگی ) نشسته بودم که یک زوج ! که البته زوج ِ زوجی هم نبودند کنارم نشستن ! زوج و زوجه ؛ با هم مشغول حرف های زوجانه بودن که یکهو ؛ خانوم ِ زوجه برگشت سمت ِ من و گفت : نمونش همین !
من هنگ و منگ نگاش میکردم و او عصبی ! ادامه داد : با این چادر چاقچور ( تلفظش را بلد نیستم ) کردنت فقط فکر پوشوندن کارای خودتی ! 
پرسیدم : با منی ؟ عصبی تر گفت : بـــله با توعم , شوهرای مردمو میخوای بقاپی ! 
اینو که گفت نفسم بند اومد ؛ ایستادم که جوابشو بدم و از حقم دفاع کنم که زوجش گفت معذرت میخوام ! 
میخواستم داد بکشم و بزنم توی گوشش که زوجش بهش گفت : من دوس دارم چادر چاقچور (؟) کنی توهم ! 
زوجه با خشونت روشو از من برگردوند و من ... من دوباره ساکت شدم ؛ شاید چون دختر ِ بیچاره هم بی تقصیر بود و نحوه ی بیان ِ همسرش اشتباه بود و یا شاید هم چیزی دیده بود از ما چادری ها ! سکوت کردم ولی دلم شکست !
این چندمین بار بود توی این ماه که دلم شکسته بود ولی هیچ کدوم رو نه تونستم داد بزنم و نه بزنم توی گوشش ؛ نه حتی یه فحش بدم ! فقط نگاهش کردم و گفتم متاسفم ... و رفتم ! همین ! و هربار پشیمون تر گفتم دفعه ی بعد میزنم توی دهنش ! 
نمیدونم چرا اینجوری شده ؛ ولی خیـــــلی , خیـــــلی تحت ِ فشارم !
من چادری هستم و بسیـــآر از نوع پوششم خوشحالم ! خوشحالم از داشتن مشکی ِ عاشقانه ی یادگاری !
من هربار که میتونم گوشه ی چادرم رو پرده ای کنم و از کنار هیاهوی شهر عبور کنم شدیداً احساس غرور میکنم !
من از پوششم راضی هستم ؛ از همان 3-4 سالگی که گهگداری به سر کردم تا همان 10 سالگی که جزو جدا نشدنی ِ من شد احساس رضایت میکنم ...
 دل شکسته ی امروزم ؛ فدای یادگاری روی سرم ! کــــاش فقط یاد بگیریم برای تبرعه کردن خودمون ؛ دیگرانو مجرم نکنیم !

خانوم ِ امیدوار