امروز صبح ، بارها تلاش کردم که پتو رو از روی خودم کنار بزنم و بلند شم اما نشد ، نخاستم ! داشتم فرار میکردم از نوری که پاشیده بود روی صورتم و ظهر ظرف های نشسته ی دیشب و کلی کارِ نا تموم .
فرار میکردم که شاید ساعت ها بگذره و این کسلی تموم بشه ولی نشد
این موضوع مهمی نبود اما به من یادآوری کرد که ما آدم ها همیشه در خال فراریم ، همیشه حتی از ساده ترین چیزها ، چون نمیخایم باور کنم چقدر قدرت داریم.
مادرجان ِ من یک عالمه گل دارد و باز هم وقتی بیرون میرویم پشت ِ ویترین ِ هر گلفروشی میایستد و اگر مغازهای یک گل داشته باشد که مادر ندارد، چِنان با حسرت نگاهش میکند که صاحب مغازه بیاید بیرون و بگوید میتوانم “قَلَمه” بزنم برایتان .او یک عالمه حُسن ِ یوسف دارد که صبح به صبح تک تک میبوسد گلبرگهایشان را. فکر کنم هزار بار برایم تعریف کرده که بوی ِ گلهای شب بو که دوران ِ نوجوانی داشته، همهی خانههای اطراف را پُر میکرده! مادرجان ِ من خیلی ساده زندگی کرده و میکند! قانع و آرام، همیشه پشت ِ شوهرش بوده و همیشهتر از همیشه جانش را میگذاشته داخل ِ کاسههای گل گلی و تقدیم ِ ما میکرده. همه میدانند که مادرجان ِ من، من را بیشتر از همه دوست دارد و فقط کافیست که اشک بریزم! خدا شاهد است که دنیا را به هم میریزد!
مادرجان ِ مهربان؟ میشود یک چیزی بگویم؟ امروز که نبودی؛ همهی حسن یوسفهایت را بوسیدم و برای ِ بچهی کوچکت غذا پختم و همهی لباسهایت را بو کردم و اشک ریختم! برایت مواد ِ لازم ِ دلمه را آماده کردم، کمپوت ِ سیب درست کردم و اشکهایم قاطی شد با همهی لحظهها.
مادر مادر مادر! بیا مثل ِ بچگیهایم برویم بالای ِ کوه! بیا لباسهایم را مثل ِ آن دوران تو انتخاب کن و برایم پاپیون ِقرمز درست کن و بزن به موهایم! بیا دوباره یادم بده تاج ِ گل درست کردن را! بیا شبها برایم داستان ِ دخترک ِ موسیاه را تعریف کن! و از خوشبختیهای ِ دلش بگو! مادر بیا دوباره در گوشم لالایی ِ پرنسسها را بخوان و دوباره برایم آوازهایی که وقت ِآشپزی به گوشم میرسید را تکرار کن! مامان، دلم برای همهی بچگی تنگ شده! همهی همهاَش…
مرا بشناس لطفن ؛ زیاد تلاش مرا بشناسی ...باور کن پیچیده نیستم ، فقط همیشه احساسم به عقلم غالب است و تو اگر این را درک کنی بااااور کن همه ی من را پیش بینی خواهی کرد
وقتی داد میزنم و میگم برو ؛ دوستت ندارم ! تو نرو ! بمون چرا که فقط دختر بچه ای لجباز جلوی روت ایستاده که با چشم های پر اشک داره سعی میکنه بگه براش مهم نیستی ولی تو نرو ! بغلش کن ! توجهتو بده بهش !
وقتایی که بی توجه میشی و دلخور ؛ پشت در ِ اتاق نشسته و داره از ته ِ دلش زار میزنه ؛ گاهی عصبی میگه به درکــــ و گای یهو شروع میکنه به هق هق کردن ! یواشکی نگات میکنه که داری توی گوشی ِ دستت ُ نگاه میکنی و لجباز میشه و میگه اصـــلن برام مهم نیست ولی ؛ ولی ؛ ولی تو بدون که مهم ترین آدم زندگیش تویی !
لجبازه ؛ شاید نامهربونی کنه ؛ ولی عاشق بستن دکمه های پیراهنته ! بی قراره بوییدنته و صبح تا شب ادکلنت روی لباسشه ؛ تند تند میبوسدت و هی سعی میکنه طبیعی باشه ولی ؛ دلش ضعف میره برای وقت هایی که خوابت میبره و نفس هات آهسته میشه ! چشم های قشنگت ُ میبندی و تا صبح بالای سرت وان یکاد میخونه از دلشوره ای اینکه نکنه چشماش ؛ چشمت بزنه !
هیـــــچ وفت ؛ نرو ! اون لجبازه ولی بـــاور کن هیچ کس انقدر تورو دوست نخواهد داشت !
من بیــــشتر از همه ی آدمهایی که دوستت دارن ؛ دوستت دارم !
دل گرفته ام و دل تنگ
حالم خوب نیست اصلن ؛ دوست دارم ساعت ها اشک بریزم و هی بغض قورت ندهم
برای حال دلم دعا کنید
دعا کنید فقط !
+ اگه شرایطش رو دارین لطفن برام چند کلمه ای امید بفرستید ....
نامه ی نمیدانم چندم
سلام نیمه ی عمرم . امیدوارم حال دلت خوب باشد امید زندگی من ...
من هم خوبم ، زیر سایه ی امن و چشم های مهربانت خوبم نیمه ی جانم .
راستش خیلی وقت است که برایت ننوشتم ؛ نامهربان شدم عزیزدلم و تو صبورتر ، صبورتر از همیشه در برابرم عشق هدیه میکنی !
هربار میگذری از خطاهایم و نیمه ات را شرمنده تر میکنی ....
میدانی دنیای من ؟ ما نیمه ی همدیگر هستیم ، با همه بداخلاقی ها و دعوا و قهرها ما نیمه ی همدیگریم جانم
خوشحالم ک نیمه ی توعم و از بین همه ی این دنیا تو جان منی ؛ خوشحالم که مال توعم و مال منی و هر وخت بخواهمت تو هستی دلبر مهربانم ...
بیا بازهم قول بدهیم ؛ مراقب همدیگر باشیم ، حفظ کنیم همدیگر را و حواسمان پی عشقی که بینمان جریان دارد باشد ؛ بیا مراقب هم باشیم عزیزم ....
میگن اسم روی شخصیت ِ آدم تاثیر داره
شمایی که با محبت منو همیشه دنبال میکنید ؛ خیلی بهتر از آدم های دنیای واقعی از درون من با خبر هستین
میتونین حدس بزنین اسم من چیه ؟؟؟؟