گفته بودم که خیلی بی حواسم ؟ مدام دستمُ میسوزنمُ میبرمش وقتی دارم تند تند کار میکنم پام محکم میخوره به لبه ی در و دیوار !
یادم میره و شیر روی گاز سر میره ؛ کباب تابه ای که واسه سحری درست کردم و قول دادم تا مامان و بابا از پیاده روی نیمه شب میان من سحری رو آماده کنم میسوزه ! به جای سبزی قرمه ؛ توی قرمه سبزی اسفناج میریزم ! بدون اینکه شمارمو ببینم دنبال صندلیم سرجلسه میگردم ؛ حواس پرتم و کلیدمو جا میذارم ! حواس پرتم و بدون پول سوار تاکسی میشم !
ولی هیچ وقت تابه حال نپرسیدم از خودم که چرا حواست انقدر پرته ! به نظرم حواس پرتی باید یه علتی داشته باشه ؛ مثل خستگی یا شاید دلتنگی یا حتی عصبانیت یا دلشوره و ... ولی من دنبال علتش نگشتم و همیشه حواس پرت بودم ! مخصوصن این چند وقت ِ اخیر !