من میگویم زندگی کردن مهارت میخواهد ، باید بلد باشی که لحظه ای بودن را ، راحت بخندی و راحت ببخشی ، بخشش ، اکثر مردم بلد نیستند ببخشند و این را وقتی میفهمی که وقتی دارند از امروز برایت تعریف میکنند ناگهانی بین حرفهایشان میگویند : مثل تو که اون روز اون حرف ُزدی ، انقد ناراحت شدم اون روز ولی بخشیدمت . من میگویم بلد نیست ببخشد کسی که بخشید ، یعنی انقدر با خودش کنار آمد که این مسئله را حل شده بداند و نخواهد هی به رویت بیاورد.
مهربانی هم بلدی میخواهد ، باور کنید باید برای مهربان بودن باید دلتان مهربان باشد که اگر نباشد و بلد نباشید ، نمیتوانید بین مهربانی و محبت و عشق و دلسوزی و ترحم فرقی قائل شوید و دل میشکنید ، مهربان نباشید اگر بلد نیستید.
اگر بلد نیستید لبخند بزنید ، اگر همه ی لبخندهایتان برای دلخوشی دیگران است ، پس لبخند هم نزنید ، آن وقت میتوانید از اینکه لبخندهای از روی مثلاً صمیمیت تبدیل شود به پوزخند و نیشخند و تیر شود وسط قلب کسی جلوگیری کنید
باور کنید وقتی کاری را بلد نیستید و فقط ادایش را در می اورید مثل لخظه ای است که بدون هیییچ اطلاعاتی برگه ی امتحانتان را پر میکنید ، برگه سیاه میشود اما نمره « صفر » است .
من نمیخواهم بگویم که نباید مهربان باشیم و محبت کنیم ، نه ، باید تمرین کنیم فقط و حواسمان باشد که تمرین کردنمان به قیمت های سنگین تمام نشود ، حواسمان به آدمهایی باشد که نمیشود برایشان توضیح داد ما درحال تمرین هستیم و تا قله بسی پله هست ...
فقط حواسمان باشد وسط تلاشمان برای خوب شدن ، دل نشکنیم ....