سلام نیمه ی گمشده ، اسمت را همین میگذارم که تا وقت پیدا شدنت برایم نامعلوم باشی .
این اولین نامه ام به توست ، حالم را اگر بپرسی ، خوبم اگر خوب باشی ! ملالی نیست جز دوری شما ، هوا اینجا حسابی گرم است ولی خب تابستان است وجزو زیبایی ها ! نگران ِمن که نیستی ؟ خواهش میکنم نباش که اگر نگران من باشی فکرت مشغول میشود و ممکن است سرت درد بگیرد و بخواهی بروی مسکن بخوری اما حواست پرت شود و اشتباهی چیز دیگری بخوری ..من. هیچ دوست ندارم بخاطر من غصه بخوری :)
از اوضاعم برایت بگویم ، خوب است ، مشکلی ندارم و اصلاً هم دلم شور هیچی را نمیزند فقط گاهی عصرها مثل سیر و سرکه میشود دلم و میجوشد ، نگران تو میشوم ، نگران خودم و آینده !
راستی برایت تعریف کردم بعد از آن توبه ی آخرم خیلی خوددار شدم ؟ خدا کمکم کرد و من خوددار شدم در برابر گناه البته تا حدودی ...انقدر خوشحالم که خدا فقط خودش میداند ، شاید تو برایم دعا کردی ...
آن روز رفتم وادی السلام ، حیف که دیر می آیی و بابابزرگم را نمیبینی ، مهربان و دوست داشتنی بود و کیف میکرد که برایش چای بریزم در استکان کمر باریک خودش ! همیشه هم میگفت پیشمان بمان باباجان . آن روز که رفتم پیشش بغضم ترکید و برایش گفتم که نگرانم و هیچ کس نگرانیم را نمیفهمد ، گفتم که تنها ماندنم در دلهره ها شکنجه ست برایم ، گفتم الان که دلم شور میزند از آن بالا ، از بهشت برایم صبر بیشتری ارسال کند .
راستی ، من همیشه برایت دعا میکنم ، نذر که میکنم سلامتی و سربلندی توهم مدام ذکر میکنم ، میشود توهم برایم دعا بخوانی ؟
من حواسم را جمع کرده ام که نگرانت نکنم ، پس نگران نباش ، مصمم و جدی ... امیدوار و محکم هدفت را دنبال کن ! هرجا که خدا مناسب بداند من را به زندگیت اضافه میکند و تو را هم هدیه میکند به من ...
میشود محکم باشی ؟ فقط تو محکم باش من حواسم به همه چیز هست !