بچه ی کوچیکی که روی دست مامانت بودی و زخم داشتی و مامانت دستش ُ دراز کرد که کمکش کنیم ، امروز برات خیلی غصه خوردم .
کاش میتونستم صدات بزنم و بهت بگم متاسفم که دستام توانایی نداره تا برات همه ی شادی هارو بخره ، کاش میتونستم بغلت کنم و با خودم ببرمت پارک ، بعد باهم بلند بخندیم . کاش میتونستم بهت بگم به من نگاه نکن وقتی از جلوت رد شدم ، باور کن شرمنده ی چشمهای قشنگت شدم .
پسرکوچولو ، برات آرزو میکنم از همه بالاتر بری ، قله بری و بخندی ، زخمی نباشی و دستات بخشنده باشن ...
دختر کوچولوی جلوی بانک که ازم پرسیدی کی دوباره پیشت میام ، توهم من ُ ببخش ، ناتوانی من ُ ببخش قشنگترین دختربچه ی دنیا ، تو لذت بخش ترین لبخند عالم ُ داری ، با روسری سبز روی سرت و اون وزنه ی جلوی پات و دفتر مشقی که کنارت بود ....
برای تو هم آرزو میکنم که بزرگ بشی و شاد باشی و معصوم ! که بالا بری و بالا و بالا ...بالاتر از همه ی ما ....
در گذشته های نه چندان دور منی
ثروتی گران بها
که نمی توانم خرجش کنم.
همین است که
همیشه نیاز به دوست داشتنت
در حال و آینده ام
در تکاپوست.