من خجآلتی هستم اما فقط توی چند دقیقه ی اول یه دیدآر ، بعدش راحت میشم و پیر و جوون هم نداره و بلاخره یه حرفی برای گفتن و سرگرم شدن پیدا میکنم و نمیزارم هم طرف مقابلم خجآلت بکشه ، خلاصه که دردسر اینجوری نداشتم ُ با کسی هم مشکلی نداشتم و هیچ وقت توی یه جمع هرچند ، ناآشنا عذاب نکشیدم
امـــا تازگیآ ، از یکی طوری خجآلت میکشم که توی همه ی سالهای عمرم نکشیدم ، اصلاً نمیتونم توصیف کنم ، اصلاً نمیفهمم ! بعد از خودم عصبآنی میشم ُ تنبیه میکنم خودم ُ و برای یه مدت کوتاه خوب میشم و دوباره روز از نو ...
من که زن عمو بهم میگه « کاچه » ، من که همیشه بآید حرف بزنم و گوشم میسوزه از حرف زدن با تلفن ؛ من که صبح تا شب چرت و پرت میگم و بابا آخرش دستش ُمیزاره رو پیشونیم که ببینه تب دارم یا نه، در مقابل این آدم ، اصلاً نمیتونم ، یعنی اصلاً اصلاً که نه ، ولی به اندازه ی قابل توجهی لآل میشم :)
خلاصه که درگیری جـدید من ، کشف علت ِاین رفتاره ، هرچند که هنوز به نتیجه ای نرسیدم ...