مثلاً من 67 ساله باشم ؛ یا نه ! شصت و یک ساله باشم و پیرزن مهربان و مهررربان و مهررربانی باشم .
مادربزرگ هم باشم ؛ صاحب دوتا فرزند پسر و دوتا دختر و 9 تا نوه داشته باشم
مثلن از آن دسته مادربزرگ های مهربانی باشم که نوه ها دلشان تند تند تنگ میشود و عروس ها عاشقشان هستند و داماد ها هی مامان جان مامان جان صدایشان میکنند !
نوه ها مدام به مادر و پدرشان اصرار میکنند که خانه ی من بمانند و این بحث که فـردا باید بری مدرسه ؛ درس داری .. مامان جون خسته میشه از جانب اونا توی خونه ی من به پا باشه
مثلن بابابزرگ صبح ها نان تازه میگیرد ؛ توی حیاط زیر درخت ها املت میخوریم و نوه ی آخری از بغل بابابزرگ تکان نمیخورد
مثلن بابا بزرگ عــاشق گل کاری باشد و حیاط خانه مان پر از گل و بلبل
نوه ها دور حوض بچرخند و صدای خنده هاشان خانه مان را گرم کند
مثلن بوی قرمه سبزی َم بعد از اذان صبح در خانه پیچیده باشد
مثلن محمد ؛ نوه ی کوچکم , هی بگوید : آخ جون قرمه سبزی !
مثلن امین نوه ی بزرگم عاشق دختر عمه َش مهتاب باشد و مهتاب همش پیش من از عشق ِ آتشینش به امین بگوید
مثلن نگار از سخت گیری های پدرش خسته شده َست و همش پیش من دردودل میکند ...
مثلن مادربزرگ مهربانی باشم ...
آخر شب که بچه هارا بدرقه کردم سمت خانه هایشان ؛ روی پدربزرگ را ببوسم و برایش چای قند پهلوی کمر باریک بریزم و زیر نور ماه روزهای 61 سالگی را سپری کنم !
+ من نمیفهمم , اینـکه میخونین و هیچی نمیگین یعنی چی دقــیقــن ؟ :|
سلام خدای عزیزم
خوبی ؟ از آسمان چه خبر ؟
دیشب خوابت را دیدم
خواب دیدم برایم یک دسته نرگس فرستادی و همه ی دسته ی نرگس ها در بغلم جا نمیشود .
خواب دیدم از شدت ذوق داشتن اییینهمه نرگس تند تند برایت بوسه میفرستم و فرشته هایت خسته شده اند از انتقال بوسه هایم به تو !
خواب دیدم داری با لبخند خدایی َت نگاهم میکنی ؛ باران فرستادی و مرا وسط دنیای نرگس ها رها کردی ؛ آزادانه میخندم و باد لای موهایم میپیچد
خدایا ؟
می آیی باهم خلوت عاشقانه داشته باشیم ؟
من دلم نرگس میخواهد ؛ دلم باران میخواهد ؛ دلم لبخندت را میخواهد .
بیا خلوت داشته باشیم ؛ من چشم هایم را ببندم و تو بگویی : بخند بنده ی من ؛ بخند که من دارم میخندم
خدایا ؟ برایم نرگس میفرستی ؟
من دلم از همه ی آدمهای نا آدم گرفته ؟ نرگس برای بنده ی دل گرفته َت میفرستی ؟
این چند روز مدام به این فکر میکردم که کـاش ذهن آدمها شبیه دوربین عکاسی بود !
کـآش تند تند عکس میگرفت
و مهم تر از همه ؛ دیلیت میکرد .
دیلیت کردن تصویرهای زجرآور ؛ خیلی کـآش ِ بزرگی ست ....
در زندگی هر آدمی روزهایی هست که خودش هم نمیداند چه میخواهد فقط آرزویش رسیدن فردی ست که بتواند از پشت چشم هایش ؛ ورای لبخند روی لبانش ؛ حال عجیب دلش را بفهمد .. آغوشش را باز کند و بگوید « نترس ؛ من هستم »
در زندگی هر آدمی روزهایی هست که سکوت میشود عادت هرروزه ؛ روزهایی که در برابر همه ی اتفاقات سکوت میکند و فقط میخواهد آن یک نفر شفا دهنده ی حالش از راه برسد .
روزهای به شدت سختی که هنوز نامی برای آن پیدا نشده فقط از صبح که چشم ها باز میشود بی قراری و آشوبی همراه آدم ست تا زمانی که چشم ها بسته میشود و بالشت خیس شده ای میماند و بی خوابی ...
تو مهربانی ؛ مهربان تر از همه ی آدم های دنیا وقتی ناراحتم و نگران میشوی
تو مهربانی ؛ وقتی میگویم هوس ِکوبیده کردم و شب مهمانم میکنی
تو مهربانی ؛ وقتی آغوشت را برایم باز میکنی
تو مهربانی؛ وقتی پشت سر هم و تند تند غر میزنم و لبخند میزنی
تو مهربانی ؛ وقتی دلم میگیرد و بلافاصله رو به رویم ظاهر میشوی
تو مهربانی ؛ تو همیشه مهربانی مـرد ِ مهربان زندگیَم
تو صبوری ؛ تو محکم و قدرتمندی ؛ تو پاک و آرامبخشی
من اما ....
تلخی هایم حتماً مهربانیَت را آزار میدهد ؛ به صبوری ات فشار میآورد .
آقای صبور ِزندگیَم ؟
خانوم ِتلخ ِ همراهت را میبخشی ؟
عـــزیز دلـــم :