یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

از بلاگفا فرار کردم ، نوشتن ُ اونجا شروع کردم
اما گاهی واقعاً هیچ راهی نیست ....
+
ساکت نباشید و نظراتتون ُبگین

خونه ی اولم : hessminevisad.blogfa.com

پیوندهای روزانه
پیوندها

خانوم ِ امیدوار

مثلاً من 67 ساله باشم ؛ یا نه ! شصت و یک ساله باشم و پیرزن مهربان و مهررربان و مهررربانی باشم .

مادربزرگ هم باشم ؛ صاحب دوتا فرزند پسر و دوتا دختر و 9 تا نوه داشته باشم 

مثلن از آن دسته مادربزرگ های مهربانی باشم که نوه ها دلشان تند تند تنگ میشود و عروس ها عاشقشان هستند و داماد ها هی مامان جان مامان جان صدایشان میکنند ! 

نوه ها مدام به مادر و پدرشان اصرار  میکنند که خانه ی من بمانند و این بحث که فـردا باید بری مدرسه ؛ درس داری .. مامان جون خسته میشه از جانب اونا توی خونه ی من به پا باشه 

مثلن بابابزرگ صبح ها نان تازه میگیرد ؛  توی حیاط زیر درخت ها املت میخوریم و نوه ی آخری از بغل بابابزرگ تکان نمیخورد 

مثلن بابا بزرگ عــاشق گل کاری باشد و حیاط خانه مان پر از گل و بلبل 

نوه ها دور حوض بچرخند و صدای خنده هاشان خانه مان را گرم کند 

مثلن بوی قرمه سبزی َم بعد از اذان صبح در خانه پیچیده باشد 

مثلن محمد ؛ نوه ی کوچکم , هی بگوید : آخ جون قرمه سبزی !

مثلن امین نوه ی بزرگم عاشق دختر عمه َش مهتاب باشد و مهتاب همش پیش من از عشق ِ آتشینش به امین بگوید 

مثلن نگار از سخت گیری های پدرش خسته شده َست و همش پیش من دردودل میکند ...

مثلن مادربزرگ مهربانی باشم ...

آخر شب که بچه هارا بدرقه کردم سمت خانه هایشان ؛ روی پدربزرگ را ببوسم و برایش چای قند پهلوی کمر باریک بریزم و زیر نور ماه روزهای 61 سالگی را سپری کنم !




+ من نمیفهمم , اینـکه میخونین و هیچی نمیگین یعنی چی دقــیقــن ؟ :|


خانوم ِ امیدوار

خانوم ِ امیدوار

سلام خدای عزیزم 

خوبی ؟ از آسمان چه خبر ؟ 

دیشب خوابت را دیدم 

خواب دیدم برایم یک دسته نرگس فرستادی و همه ی دسته ی نرگس ها در بغلم جا نمیشود .

خواب دیدم از شدت ذوق داشتن اییینهمه نرگس تند تند برایت بوسه میفرستم و فرشته هایت خسته شده اند از انتقال بوسه هایم به تو !

خواب دیدم داری با لبخند خدایی َت نگاهم میکنی ؛ باران فرستادی و مرا وسط دنیای نرگس ها رها کردی ؛ آزادانه میخندم و باد لای موهایم میپیچد 

خدایا ؟ 

می آیی باهم خلوت عاشقانه داشته باشیم ؟

من دلم نرگس میخواهد ؛ دلم باران میخواهد ؛ دلم لبخندت را میخواهد .

بیا خلوت داشته باشیم ؛ من چشم هایم را ببندم و تو بگویی : بخند بنده ی من ؛ بخند که من دارم میخندم 

خدایا ؟ برایم نرگس میفرستی ؟ 

من دلم از همه ی آدمهای نا آدم گرفته ؟ نرگس برای بنده ی دل گرفته َت میفرستی ؟ 


خانوم ِ امیدوار

این چند روز مدام به این فکر میکردم که کـاش ذهن آدمها شبیه دوربین عکاسی بود ! 

کـآش تند تند عکس میگرفت 

و مهم تر از همه ؛ دیلیت میکرد .

دیلیت کردن تصویرهای زجرآور ؛ خیلی کـآش ِ بزرگی ست ....

خانوم ِ امیدوار

در زندگی هر آدمی روزهایی هست که خودش هم نمیداند چه میخواهد فقط آرزویش رسیدن فردی ست که بتواند از پشت چشم هایش ؛ ورای لبخند روی لبانش ؛ حال عجیب دلش را بفهمد .. آغوشش را باز کند و بگوید  « نترس ؛ من هستم »

در زندگی هر آدمی روزهایی هست که سکوت میشود عادت هرروزه ؛ روزهایی که در برابر همه ی اتفاقات سکوت میکند و فقط میخواهد آن یک نفر شفا دهنده ی حالش از راه برسد .

روزهای به شدت سختی که هنوز نامی برای آن پیدا نشده فقط از صبح که چشم ها باز میشود بی قراری و آشوبی همراه آدم ست تا زمانی که چشم ها بسته میشود و بالشت خیس شده ای میماند و بی خوابی ...


خانوم ِ امیدوار

تو مهربانی ؛ مهربان تر از همه ی آدم های دنیا وقتی ناراحتم و نگران میشوی 

تو مهربانی ؛ وقتی میگویم هوس ِکوبیده کردم و شب مهمانم میکنی 

تو مهربانی ؛  وقتی آغوشت را برایم باز میکنی 

 تو مهربانی؛ وقتی پشت سر هم و تند تند غر میزنم و لبخند میزنی 

تو مهربانی ؛ وقتی دلم میگیرد و بلافاصله رو به رویم ظاهر میشوی 

تو مهربانی ؛ تو همیشه مهربانی مـرد ِ مهربان زندگیَم

تو صبوری ؛ تو محکم و قدرتمندی ؛ تو پاک و آرامبخشی 

من اما ....

تلخی هایم حتماً مهربانیَت را آزار میدهد ؛ به صبوری ات فشار میآورد .

آقای صبور ِزندگیَم ؟

خانوم ِتلخ ِ همراهت را میبخشی ؟



خانوم ِ امیدوار

عـــزیز دلـــم :

روزی که آغوشم به رویت بآز شود و تو کوچک و آرام و خوابیده ؛ کنآرم قرار بگیری ؛ دومین روزی ست که میشود نامش را بهترین و شیرین ترین روز دنیا گذاشت ؛ اولین روز ؟ خب معلوم است که اولین روز ؛ روز ازدواجم با پدرت هست . 
روزی که همه برای دیدن ِ تو خوشحآلی میکنند و حضورت میشود دلگرمی ِ و شادی ِ خیلی ها و من میشوم مآدر ؛ میتوانم همه ی لالایی هایی که یاد گرفته ام را برایت بخوانم ؛ میتوانم صورت مـاهت را ببوسم ؛ میتوانم خوابیدنت را تماشا کنم و خنده هایت را ببینم ؛ میتوانم با تو تمرین حرف زدن کنم ؛ دستت را بگیرم و راه ببرمت ؛ میتوانم با تو خانواده ی سه نفره داشته باشم ؛ میتوانم قرآن خواندن یادت بدهم ؛ نماز خواندن یادت بدهم و کِیف کنم که هنوز بلد نیستی کلمات را درست ادا کنی و نمـاز میخوانی ...
روزی که لقمه های کوچک و بند انگشتی را به دستت میدهم ؛ روزهایی که برای آینده ات با بابا برنامه میریزبم ؛ روزهایی که خنده هایت نشاط خانه ی ماست و صدای قشنگت وقتی میگویی : بابا...مامان ، همه ی خستگی هایمان را در میاورد .
روزی که لباس مدرسه بر تنت میکنم ، روزی که دانشگاه رفتنت را میبینم ، بالا رفتنت را تماشا میکنم
روزی که برایم با شرم از ازدواج میگویی 
روزی که برای عروسی ات ، لحظه شماری میکنیم ....
روزی که بچه ی کوچکت همراهت میشود ...
منتظر آن روزهایم ... :)

خانوم ِ امیدوار
دلم تنگ روزهای بچگی ست ، وقت هایی که چشم هایم را میبستم و قاصدک فوت میکردم به هوا .
زمانی که نهایت دلشوره هایم امتحان فردا بود ، دلم تنگ زمانی ست که صورت مادرم انقدر چین نداشت و قلب بابا انقدر نمیگرفت .
دلم تنگ روزهایی ست که نذرهایم صلوات به سبک خودم با تسبیح سبز مامان بود و همیشه حاجت روا میشدم و با ذوق و شوق برای همه میگفتم .
دلم حتی برای غذاهای یواشکی که درست میکردم هم تنگ شده و آبغوره را با ماست قاطی میکردم و همه را مجبور به خوردنش میکردم 
دلم برای بچگی تنگ شده ، برای همه ی غم و شادی هایش ....

خانوم ِ امیدوار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خانوم ِ امیدوار