من کم زیاد داشتم ، البته همه ی آدمها از نظر خودشان کم زیاد دارند ، روزهای سخت باعث شد حداقل قناعت را یاد بگیرم ، وقت احتیاج سکوت کردم و سعی کردم که به روی خودم هم نیاورم ، عقده ای نبودم ، والله که عقده ای نیستم و هیچ وقت حسرت چیزی را نخوردم ...
دو روز پیش برای اولین بار در عمرم ، برای اولین و تلخ ترین بار حسادت کردم ، تمام زندگی مراقب بودم در برخورد با آدمها حسود نباشم ٫ مراقب بودم که به نظرم حسادت خانمان سوز است اما ... حسادت کردم به کسی که برایش بهترین هارا میخواهم ، برای شاید ۵ ثانیه و یا ۱۰ ثانیه ...
بعد سرم را پایین انداختم و بغض کردم ، جوابی برای اشک هایم نداشتم اگر میدید ، بلافاصله خداحافظی کردم.
حالم بد شد ، از خودم ! حسودی نکرده بودم تابحال ، چطور باید برایش توضیح داد که برایم خیلی بیشتر از خیلی ها گران بود اولین حسادت عمرم...
حالا اینجا نشسته ام و داستان ِ اولین حسادت ِدختری را مینویسم که هیچ وقت فکرش را هم نمیکرد به این موضوع حسود شود
بعضی اوقات اولین تجربه ها ، تلخ ترین میشود ! مثل تجربه ی اولین حسادت ....