یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

از بلاگفا فرار کردم ، نوشتن ُ اونجا شروع کردم
اما گاهی واقعاً هیچ راهی نیست ....
+
ساکت نباشید و نظراتتون ُبگین

خونه ی اولم : hessminevisad.blogfa.com

پیوندهای روزانه
پیوندها

۲۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

من کم زیاد داشتم ، البته همه ی آدمها از نظر خودشان کم زیاد دارند ، روزهای سخت باعث شد حداقل قناعت را یاد بگیرم ، وقت احتیاج سکوت کردم و سعی کردم که به روی خودم هم نیاورم ، عقده ای نبودم ، والله که عقده ای نیستم و هیچ وقت حسرت چیزی را نخوردم ...

دو روز پیش برای اولین بار در عمرم ، برای اولین و تلخ ترین بار حسادت کردم ، تمام زندگی مراقب بودم در برخورد با آدمها حسود نباشم ٫ مراقب بودم که به نظرم حسادت خانمان سوز است اما ..‌‌. حسادت کردم به کسی که برایش بهترین هارا میخواهم ، برای شاید ۵ ثانیه و یا ۱۰ ثانیه ...

بعد سرم را پایین انداختم و بغض کردم ، جوابی برای اشک هایم نداشتم اگر میدید ، بلافاصله خداحافظی کردم.

حالم بد شد ، از خودم ! حسودی نکرده بودم تابحال ، چطور باید برایش توضیح داد که برایم خیلی بیشتر از خیلی ها گران بود اولین حسادت عمرم...

حالا اینجا نشسته ام و داستان ِ اولین حسادت ِدختری را مینویسم که هیچ وقت فکرش را هم نمیکرد به این موضوع حسود شود

بعضی اوقات اولین تجربه ها ، تلخ ترین میشود ! مثل تجربه ی اولین حسادت ....

خانوم ِ امیدوار

 مثلاً من باشم و تو باشی و یک شب ِ حسابی مهتابی ! زیر ِ نور ِ ماه روی ایوان ِ گل گلی ِ خانه مان نشسته باشیم ُ و چای بنوشیم . به صورت ِ غرق ِ مهربانیت خیره بشوم و هِی دلم ضعف برود برای ته ریش ِ مردانه ات , سرم را رو به آسمان کنم و از ته ِ ته ِ دلم خدا را ببوسم برای داشتنت :)

 

سفره ی کوچک ِ سحری را پهن کنم ، چشمان ِ خسته و خوابالودت دلم را بکشد که صبح تا شب با زبان ِ روزه کار میکنی و آخ هم حتی نمیگویی ! مثل ِ همیشه حواست هست که از غذایم که میدانم خیلی خوب نشده تعریف کنی ؛ آخرین لقمه را که قورت دادی لبخند بپاشی به رویم و بعد از چند دقیقه صدای ِ آرام بخشت کل ِ خانه را بردارد وقتی میگویی " الهم انی اسئلک من بهائک باَبهاه ُ " من هم اشک میریزم آنجا . نمازم را به قامت ِ مردانه ات اقتدا کنم و صدای الله اکبرت تنم را به رعشه بندازد . بعد از نماز وقتی دستانت تسبیح ِ ذکرهایت شده بیایم نزدیکت با همان چادرسفیدم که گل های ریز ِ آبی و قرمز دارد ؛ سرم را روی پایت بگذارم و بند بند ِ انگشتانت را بوسه باران کنم ! 

حوایت میشوم ؛ ثانیه به ثانیه حوایت میشوم اگر مرد باشی کنار ِ دلم ! 

خانوم ِ امیدوار

ممنون مامان ، تو به من یاد دادی همیشه شاکر باشم ، وقت خوشی و ناخوشی شکر کنم . تو به من یاد دادی گِله نکنم ، شکایت نکنم ، تو گفتی همیشه بگم خدایا هرچی که تو میخوای . تو یادم دادی امیدواری ُ یادم دادی ناامید نباشم ، تو یادم دادی راحت معذرت بخوام ، تو یادم دادی  همیشه لبخند بزنم ، تو گفتی زن باید پشت ِ شوهرش باشه ، تو خدا رو به من نشون دادی ، کمک کردی بشناسمش ، تو گفتی سختی ها امتحانه ، تو گفتی همراه هر سختی آسونیه ، تو ...مامان تو گفتی از رحمت خدا ناامید نباشم ، من باید مثل تو باشم ، مثل تو مامان باشم ، مثل تو دوست باشم  ، خواهر باشم ، همدم باشم ، راهنما باشم ، مثل تو معلم باشم ، مامان من همیشه مدیونتم ...

 

 

 

خانوم ِ امیدوار

دوست دارم زن باشم ، دغدغه ام آزادی نباشد ، شعار نباشد ، زن باشم

دوست دارم خستگی هایت را درمان باشم ، محرم باشم و مرهم . دوست دارم زن باشم ، همان زن قدرتمندی که میتواند خانه را بهشت و جهنم کند ، دوست دارم فقط برای تو دیده شوم ، با تو بخندم و باتو اشک بریزم ، اتفاقات ِتلخ را کنار تو تحمل کنم و شیرینی ها را همراه تو بچشم .دوست دارم تکیه گاه باشم برایت ، برای تو که با اطمینان تکیه میکنم بهت ، دوست دارم زن بودنم کنارت معنا شود 

دوست دارم برایت آرامش باشم ، دوست دارم خوشبخت باشی کنارم ...

خانوم ِ امیدوار

اینجا ؛ در این ازدحام ، در این شلوغی ِ وحشتناک فقط صدای ِ آرامبخشت وقتی بیت ِ غزلی را عاشقانه میخوانی و یا مثلاً از ته ِ خانه داد میزنی " نگیر خرده بر این بیت های سر در گم /که بی تو شاعر خوبی نمیشوم خانم!" وقتی موهایم را شانه میزنم روبه روی آینه ی قدی و تو کنارم می ایستی ، با همان صدای ِ دوست داشتنی میگویی " زنجیر گیسویت دلم را کرده درگیـر /ای قاتل زنجیره ای کشتار بس نیست؟ " آرامم میکند . من صدای دیوانه کننده ات را بیشتر از دوستت دارم ها ؛ بیشتر از نوازش ها ؛ بیشتر از همه ی عاشقانه های دنیا دوست دارم ... اگر روزی دلیل ِ انتخابم را نفهمیدی ، صدای ِ خودت را گوش بده ! + رویا بود یا شاید هم آرزو ؛ نمیدانم اما هرچه هست ، واقعیت نیست ...

خانوم ِ امیدوار

من میگویم زندگی کردن مهارت میخواهد ، باید بلد باشی که لحظه ای بودن را ، راحت بخندی و راحت ببخشی ، بخشش ، اکثر مردم بلد نیستند ببخشند و این را وقتی میفهمی که وقتی دارند از امروز برایت تعریف میکنند ناگهانی بین حرفهایشان میگویند : مثل تو که اون روز اون حرف ُزدی ، انقد ناراحت شدم اون روز ولی بخشیدمت . من میگویم بلد نیست ببخشد کسی که بخشید ، یعنی انقدر با خودش کنار آمد که این مسئله را حل شده بداند و نخواهد هی به رویت بیاورد.

مهربانی هم بلدی میخواهد ،  باور کنید باید برای مهربان بودن باید دلتان مهربان باشد که اگر نباشد و بلد نباشید ، نمیتوانید بین مهربانی و محبت و عشق و دلسوزی و ترحم فرقی قائل شوید و دل میشکنید ، مهربان نباشید اگر بلد نیستید.

اگر بلد نیستید لبخند بزنید ، اگر همه ی لبخندهایتان برای دلخوشی دیگران است ، پس لبخند هم نزنید ، آن وقت میتوانید از اینکه لبخندهای از روی مثلاً صمیمیت تبدیل شود به پوزخند و نیشخند و تیر شود وسط قلب کسی جلوگیری کنید 

باور کنید وقتی کاری را بلد نیستید و فقط ادایش را در می اورید مثل لخظه ای است که بدون هیییچ اطلاعاتی برگه ی امتحانتان را پر میکنید ، برگه سیاه میشود اما نمره « صفر » است . 

من نمیخواهم بگویم که نباید مهربان باشیم و محبت کنیم ، نه  ، باید تمرین کنیم فقط و حواسمان باشد که تمرین کردنمان به قیمت های سنگین تمام نشود ، حواسمان به آدمهایی باشد که نمیشود برایشان توضیح داد ما درحال تمرین هستیم و تا قله بسی پله هست ...

فقط حواسمان باشد وسط تلاشمان برای خوب شدن ، دل نشکنیم ....

خانوم ِ امیدوار

برای شروع هیچ وقت دیر نیست ، میخوام دوباره بنویسم . بلاگفا همه ی اون چیزایی که با حس های خوب و بد نوشتم ُ پروند ، مهمه ؟ نه ...مهم اینه که من الان اینجام تا شروع کنم 


خانوم ِ امیدوار