یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

از بلاگفا فرار کردم ، نوشتن ُ اونجا شروع کردم
اما گاهی واقعاً هیچ راهی نیست ....
+
ساکت نباشید و نظراتتون ُبگین

خونه ی اولم : hessminevisad.blogfa.com

پیوندهای روزانه
پیوندها

سلآم همسرم :)

از اینجآ که من نشسته ام و برایت مینویسم تا انجآ که تو میخوانی ، یک جاده کشیده اند که دلم میخواست پرواز بلد بودم و همه ی این فاصله هآی دنیآرا پر میکشیدم و پُر میکردم 

تآ به حال نفس هایت ، به نفس های کسی بسته بوده ؟ تا به حآل برایت پیش آمده احسآس کنی یک نفر را ، یک نفر که یهویی وارد زندگیَت شد را از همه ی داشتن ها و نداشتن ها و بودن ها و نبودن ها بیشتر دوس داری ؟ تآ به حال دلشوره هآی عاشقانه ، رنگهای زندگیَت بوده ؟ 

من ...من انگار خواب بودم ، بیدار شدم و یک عشق در دلم پیدا کردم ، میدانی ؟ به همین راحتی هآ پیدا نشد ، گوشه ی دلم قایم شده بود . هی روزهآ بی تابی کردم و شب هآ تآ صبح باریدم ، دنبال علت گشتم ، فکر کردم شاید ....شاید تاثیر آب و هوای پاییزی ِاینروزهاست ، شاید علتش نگرانی برای قلب باباست ، شاید دلشوره دارم برای مامان ، شآید نگران درس خواندنم شدم و نمیفهمم ، شاید دارم گوشه گیر میشوم .. همه نگران حالم بودن ، همه میخواستند علتش را بفهمند حتی فکر میکردن من و تو ، تویی که دنیای من گره خورده به نگاهت ، باهم جنگی شدیم ... خلاصه هی غصه خوردم و خوردم و خوردم تا یک شب ...

یک شب که خوابیدم ، تورآ دیدم ، اینبار خوابم وحشتنآک بود ، خواب از دست دادنت را دیدم ، نمیدانم چقدر آه و ناله کرده بودم اما از صدای جیغ خودم از خواب پریدم ، گریه کرده بودم و عرق میریختم ، دستهام میلرزید و فقط تنها آرزویی که داشتم در آن لحظه دیدنت بود . میدانی ؟ آن شب دیگر نخوابیدم ، حجم این عشق برای قلبم انگار کمی عجیب بود ، آن شب تآ صبح نفس هایم را یکی یکی شمردم و هر نفس اسمت را بردم ، آن شب علت همه ی آشفتگی هایم را فهمیدم و صبح ...صبح دیگر دلشوره نداشتم ، بی قراری های کشنده نداشتم ....صبحانه میخوردیم ، علتش را به همه گفتم . مامان خندید ، بابا لبخند زد و تبریک گفت ....

من عشقت را هدیه گرفتم مهربآنم 

حالا برایت همینقدر عشق آرزو میکنم ، همینقدر دلبستگی را برایت آرزو میکنم ....


خانوم ِ امیدوار

داشتم فکر میکردم اگه سر زآیمآن از این دنیآ رفتم ، برای همسری چی وصیت کنم ، یآ نه ، مثلا‍ً وقتی پسرم پنج سآله شده ، یه روز دکتر بهم میگه که دو ماه دیگه فرصت داری ... از مطب میآم بیرون ...هنوز هیچی نشده دلم  برآی پسرم و باباش تنگ میشه .

میآم خونه ، پسرم ُکه رفته کلآس هم میآرم خونه ، کیک پرتقآلی درست میکنم و با پسرم منتظر اومدن بابا میشیم 

آقای همسر ، شرمنده ی لبخندهآی مهربونت میشم که نمیتونم بیشتر از این پیشت باشم ، امشب ُ میخندیم و بازی میکنیم و وقتی پسرمون خوابید ، با لبخند ِتلخ میشینم کنآرت ، آروم میگم که متآسفم ...

نمیدونم چه وآکنشی نشون میدی ، ولی برآی حسین هم که شده بآید محکم باشی .‌‌

دوماه بعد :

روی تخت بیمآرستان نمیمیرم ، توی خونه ی خودم ، کنار تو و پسرم ...حسین ُمیبوسم و برآی آخرین بار بغلش میکنم ، گریه میکنه و نفسم میگیره . میگم « پسرم ، من هستم پیشت فقط تو من ُنمیبینی ، من همیییشه هستم کنآرت اگه تو گریه کنی بابا هم غصه میخوره بعد منم غصه میخورم ، مآ همیشه بآهمیم عزیزدلم » میره بیرون ، من و تو تنها میشیم . اشک نریز مرد ِمن ، تو محکمی ، نمیخوآم باعث اشک ریختنت بشم  ، باعث غصه هات بشم ، اشک نریز ...من کنآر شمآهآم ؛ مراقب خودت باش و مراقب حسین هم باش ، مثل خودت بزرگش کن ، اگه خوآستی ....اگه خوآستی میتونی ازدواج کنی فقط ...توروخدا از من قشنگتر نبآشه ... صورتت ُ میآری نزدیکتر تا برای آخرین بار ببوسمت ؟ وای که این لحظه ی آخر چقدر سخته ...

و تمآم .... 

__________________

خانوم ِ امیدوار

مثلاً من بشم خآنوم خونه

صبح خودم وآسه شوهرم صبحونه آماده کنم و خودم بیدآرش کنم ، خودم بدرقه ش کنم ...بعد بلافآصله به سآعت نگآه کنم و دلم تنگ بشه 

وآسه آقـآمون قیمه بپزم و مثل همیشه خودم همه ی سیب زمینی هآرو قبلش تمـوم کنم 

مثل قبلاً وقت تمیز کردن و جـآرو کردن ، آواز بخونم و ادا دربیارم و بچرخم و بآ خودم حـرف بزنم 

هی به سآعت نگآه کنم و ثآنیه بشمآرم که زودتر بیآد ، مآمآن همیشه میگه اینجوری آدم ُنترسون ، موقع اومدنـش من یه خآنوم ِ خوشگـل بآشم که خونمون بوی عشق بده و شـوهرم اشتیـآق داشته باشه برای اومدن ، درسته که زن بآید به استقبآل شوهرش بره ولی مثلاً که قآیم بشم پشت در و تا در باز شد و تعجب کرد که من کجآم که نیومدم جلو ، جیـغ بزنم و بغلش کنم و تند تند ببوسمش :) بخنده و بخنده و دنیا بخنده ...


یه زن بآشم که هر روز صبح فکر نمیکنم زندگیم تکرآریه ، غر نمیزنم ، زندگی میکنم و میزآرم زندگی کنیم ...


بعد ۶۰ ساله که شدم ، هنوزم یه زن شـآد و پر از شورم که پیری توی دلش نرفته و هنوز چهره اش نشون نمیده پآ به پیری گذآشته و شوهـرش همیشه عآشقش بوده :) ...


+ پرآکنده نوشتم ، یهویی و خیلی پرآکنده .

خانوم ِ امیدوار
آهنـــگآی قدیمی ُ دوس دآرم ؛ بعضیــآشون فوق العادن 


مثـــــــل ایــــن ____________  شهــر عشق :)



خانوم ِ امیدوار


دآشتم فکر میکردم چقدر وحشتنــــآکه ؛ دیدن اشک های یک مــرد ....

مردآ مثل مآ ؛ انقدر دلخوشی ندارن ؛ وقت غصه ها نمیتونن دوسآعت جلوی آیینه با موهاشون وَر برن و دامن های رنگارنگ بپوشن و رقص های مختلف یــآد بگیرن ؛ نمیتونن توی بــآزار بچرخن و غم هآ یآدشون بره ؛ نمیتونن توی رمان های عــآشقانه غرق بشن و با رویاهای قشنگ ؛ غم امروز ُتحمل کنن ؛ نمیتونن با مامان و آبجی و داداش و دوست و رفیق دردودل کنن و بگن که حســآبی غمگینن ؛ مردآ خیلی دردناک تر از همه ی ما زن ها ؛ غم ها رو تحمل میکنن ؛ غمگینن ولی برای خوشحآلی و خنده ی مخاطبشون ؛ میخندن و پابه پاش خیابونآ رو قدم میزنن و نمیگن که خسته ان ؛ غمگینن ؛ مردآ خیلی مظلوم تر از مآ زن ها درد میکشن 

نـــزآرین ؛ هیچ وقت نــــزآرین غم های زندگی ؛ روی مردتون فرود بیــآد 

که اگه اینطوری بشه ؛ دنیا پر میشه از مردهای غمگینی که تظاهر میکنن میخندن و زن های بی رحمی که هیچ وقت نمیفهمن !

خانوم ِ امیدوار

همه ی دختــــرآی خوشگل ِ الان ؛ خانومآی خونه و مآمآنــآی فــردا 

روزتـــــون مبــارک  :*



+ از من به دختر ِ تو آسمونم : روزت مبــارک عزیزدل ِ مآمان :)

خانوم ِ امیدوار


جلوی چشمم راه میری و افکآر بد بهم اجازه ی نفس کشیدن نمیدن ؛ اشک هام بیشتر می شن و برمیگردم سمت ِ تو که سرت پایینه و جلوم ایستادی 

میگم : قول میدی ســـالم برگردی ؟ میشینی رو به روم ؛ دست میکشی روی موهام و لبخند میزنی ؛ اما قول نمیدی 

شدت اشک هام بیشتر میشن و دلم بی قرارتر ؛ دستهام حلقه میشود دورت و با همه ی وجودم ذخیره ات میکنم در خودم

بعد بلند میشم و اشک نمیریزم و لبخند میزنم و چایی ِ تازه دم میارم و میگم : کی میخوای بری ؟

برات لباس میزارم توی سآک قدیمی و کوچیک مسافرتی ؛ میخندی و دستم میلرزه 

میگم : کِی برمیگردی دوباره ؟ بهم خبر بدیآ ؛ من میمیرم از نگرانی ؛ اونجآ تلفن داره ؟ زنگ بزن به عباس آقا میاد صدآم میزنه ؛ اونجا میری حواست به غذآت باشه ؛ میخوای بجنگی ! مراقبـــ خودت باش...

بـــاز بخندی ؛ نخند ! خداحافظی ُ سخت نکن عزیز ِجانم , خیره بشم به صورت ماهت و بی تآب ببوسمت...

قرآن کوچولو رو بدم بهت و چهارقل و وان یکاد و آیت الکرسی که خودم نوشتم و بندازم گردنت ؛ سرت ُ خم کنی و گونه ی راستم ُ ببوسی ...

بعد بشینی و هم قد پسرت بشی و سرش ُ ببوسی : مـــراقب مآمآن بآشیآ ؛ تو مرد خونه ای 

و بعد بری ....

کاسه ی آب را پشت سرت بریزم و برگردم خـونه 

تو همیشه مرد این خونه میمونی 

و من بشم همسر رزمنده ای که صبح و ظهر و شب منتظر شنیدن خبر خوبه و میخنده و هر روز حیاط خونشون ُ آب و جارو میکنه و مطمئنه که شوهرش برمیگرده ...



خانوم ِ امیدوار