یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

از بلاگفا فرار کردم ، نوشتن ُ اونجا شروع کردم
اما گاهی واقعاً هیچ راهی نیست ....
+
ساکت نباشید و نظراتتون ُبگین

خونه ی اولم : hessminevisad.blogfa.com

پیوندهای روزانه
پیوندها

الان که به عقب برمیگردم ، میفهمم خدا چه لطفی بهم کرده

سخت بود تحمل اون روزا ، سخت بود آرامش توی اون روزا ، سخت بود یه دفعه از بالا پرت بشی پایین ، سخت بود همه چی ...

اما ایستادیم ، همه باهم و محکم ، من توی اون سختی ها صبوری یاد گرفتم ، تحمل یاد گرفتم ، آرامش و امیدواری توی اوج مشکل ُ یاد گرفتم ، خدایا شکرت :) 

خانوم ِ امیدوار

داشتم فکر میکردم اگر همه ی مردان سرزمین من بلد بودند عاشقانه رفتار کنند ، بلد بودند قربان صدقه ی موهای بلند و کوتاه ِ زنشان بروند ، بلد بودند از اینکه لباسهایش چقدر بهش می آید حرف بزنند ، بلد بودند وقت غم آغوششان مرهم اشک های همسرشان باشد ، بلد بودند از آرایش امروزش تعریف کنند ، یواشکی چشمک بزنند و روی هوا بوس بفرستند ، بلد بودند برای زن روبرویشان از قدرت فکرش و افکار قشنگش حرف بزنند .....

اگر همه ی پدران سرزمین من بلد بودند ناز دخترشان را بخرند و لبخند لبخند باشد که تحویل شیرین زندگی بدهند ، بلد بودند با دخترشان در مورد عشق حرف بزنند ، بلد بودند عاشق بودن یاد دخترشان بدهند ، بلد بودند محرم اسرارش باشند ، بلد بودند اشک هایش را پاک کنند ، بلد بودند مدام صورتش را ببوسند ، بلد بودند پشتش باشند تا آخر راه ، بلد بودند وقت دردودل ها اخم نکنند به صورتش ، بلد بودند تعریف کنند از قشنگی چشمهایش ، از قد رعنایش ....


شاید اگر اینطور بود هیچ دختری برای محبت پدرانه اشتباهی عاشق نمیشد و اشتباهی خطا نمیرفت و اشتباهی خودش را حراج نمیکرد

و هیچ زنی ، برای محبت شوهر ، حسود زندگی های دیگران نمیشد و خودش را برای شوهرش میخواست فقط ...


خانوم ِ امیدوار

خواستم اینبار برایت از وضعیت بد زندگی بنویسم :

مثلا بی پول شویم ، مجبور شویم از خانه ی عشقمان مهاجرت کنیم به گوشه ای کوچک ، مثلا دیگر نتوانیم ماشین داشته باشیم و مثلا که به صفر مطلق برسیم ، قول داده ایم باهم باشیم ، در هر شرایطی ..  و حالا دقیقا ما هیــچ چیزی نداریم 

عصر باشد ، عصبی نشسته باشی و سعی کنی حالت خوب باشد .میدانم مرد هستی و غصه ی ما دیوانه ات میکند ، مدام دستانت بین موهایت فرو برود و عصبی و عصبی باشی .

شاید پسر کوچکی داشته باشیم که البته اگر هم نداشتیم من عاشقانه تر برایت میگفتم که زندگی با تو شیرین است.

پسرمان را صدا بزنم ، در گوشش بگویم برو و دست بابا را بگیر و از سر و کولش بالا برو ، بعد خودم هم قاطی شوم و دو نفره ، من و پسرم ، بخندانیمت ، به قهقهه بیفتی و محکم هر دویمان را ببوسی 

لباس هایمان را بپوشیم و برویم بیرون ، پسرک توی پارک مشغول بازی شود و همان جا که نشسته ایم و نگاهش میکنیم برایت بگویم : حتی اگر هزار بار بدتر از اینها شویم تو مرد من هستی ، افتخار من هستی . برایت بگویم باهم همه چیز را از اول میسازیم و یادت بیاورم هنوز جوانیم و امید داریم و عشق ... 

بخندی ، بخندی و دلم تاب بخورد ، بخندی و بلرزم از لذت ، بخندی و دلم قرص شود که هستی با خنده های محکمت ...

پسر کوچولویمان از دور دستش را تکان میدهد ، تو جوابش را میدهی ، مگر زندگی بیش از اینهاست ؟ 

خانوم ِ امیدوار

سلام آقای نیمه

امیدوارم خوب باشی ، من که خوب نیستم ، تو که غریبه نیستی هرچند فاش کردن گناه خودش یک گناه است اما فاش میکنم تا از عذاب وجدان راحت شوم ، راستش من دوتا گناه کردم و حالا حسابی پشیمانم ، اولی قضاوت نابجایی بود که منجر به تهمت و غیبت شد و دومی هم راستش ، خجالت میکشم اما در این آشفته بازار یکم ، فقط چند دقیقه ناامید شدم .

الان که اینها را برایت مینویسم خودم خیلی پشیمانم و قرار است دوساعت دیگر بروم حلالیت بگیرم.

اصلا میدانی ؟ فقط تقصیر توست که نمی آیی تا کمک کنی گناه نکنم ! 

این روزها همه چیز بهم ریخته است ، مامان بزرگ با مرگش همه را پریشان کرده ، امیدوارم خدا بهشت را زیر پاهایش قرار دهد 

راستی ! دیشب خواب دیدم مشهد رفته ام ، خواب دیدم که تمام لباسهایم را به ضریحش میمالم و تبرک میکنم ، تعبیرش این بود که حاجت روایم میکند .

آقای نیمه ی عزیز ، آشفتگی نامه ام را به آشفتگی اینروزهایم ببخش فقط باید با تو کمی حرف میزدم که حالم بهتر شود ، آن روز که مادربزرگ رفت ، من با خودم گفتم اگر من بروم چه میشود ؟ تو چه میکنی ، مامان ...وای مامان حتما خودش را میکشد بعد فکر کردم بابا چه میشود ، من همدم این دونفر هستم ، بعد یاد بچه هایم افتادم ، یاد حسینم که قرار است حافظ کل قرآن شود ، اوهم حتما خیلی غصه میخورد ...انقدر این خیال را جلو بردم که فکر کردم واقعا من مرده ام .

خب دیگر من باید بروم ، خسته هستم و پر از آشفتگی ...اما ایمان دارم و امیدوارم که همه چیز خوب میشود چون ما خدارا داریم پس تو هم غصه نخور ، نمیدانم در چه حالی هستی اما از خدا برایت ایمان و امنیت و قدمهای استوار آرزو میکنم ، دعا میکنم سربلند باشی مرد ِمن :)


خانوم ِ امیدوار

الان بنده خرکیف هستم

بسی دچار خودشیفتگی هم هستم زیرآ :

موقع خداحافظی فامیل مسافر ، آشنایی که خیلی کم همدیگرو میبینیم ، توی جمع سی چهل نفری ، بعد از خداحافظی با همه دست بنده ، بله شخص ِبنده رو گرفت و گفت : تو خیلی دوس داشتنی هستیا ،ذکر خیرت همه جا هست ، من خیلی دوستت دارما ...و بعد چشمک کوتاهی حواله کرد 

خدا خییییرش بده ، خداااااا خوشگلش کنه ، خدا پولدارش کنه ، چمیدونم هرکاری لازمه کنه که من ُخرکیف کرد ، آخه اصلن اهل اینحرفا نیست 

و اینگونه ملت ، همه به خود میبالند با وجود من 

و اینگونه زندگی ، با من عسل میشود


خودشیفته هم خودتونین، چیه فقط همه جا باید از دیگران تعریف کنم ؟ ، دیگه همه جا که نمیشه تواضع داشت :)))

خانوم ِ امیدوار

تابستون باشه و تا دیروز ماه رمضون بوده باشه و هوا به شدت گرم ، که میشد دقیقا پخت توش 

امروز هوا که نزدیک غروب میشه ، ابری میشه و بارون میاد 

یعنی خدا ، مهربون تر از تو مگه هست ؟

امید ُ چه قشنگ نشونمون میدی ....

خانوم ِ امیدوار

من از مرگ نمیترسم ، از مرده نمیترسم 

اما میترسم از لحظه های جیغ و داد و گریه ، قلبم تند میزنه و گریم نمیاد ...دلم میخواد یکی به زور دورم کنه ، تا تنها بشم بعد دلم ُ خالی کنم و برگردم . اما نشد و همیشه وسط همین جیغ و داد ها بودم و دهنم خشک شد و سرم گیج رفت و مامانم نگران شد ، بعد شبش از گریه هام خفه میشدم ....خدایا این بار کمکم کن ....

مامان بزرگم رفت و من دیگه هیچ مامان بزرگ و بابابزرگی ندارم ، به فاصله ی چهار ماه دوتا از عزیزترینارو  از دست دادیم 

خدایا فقط صبر بده ، فقط صبر 

الحمدلله علی کل حال 



+ الان دارم از خونه ی تو این پست ُ میزارم مامان بزرگ ، غرق آمرزش بشی الهی ، تورو به جدت کم کاری ِماهارو ببخش و حلالمون کن...

خانوم ِ امیدوار

آدمهای سفید و آبی را دوست دارم 

آدمهای مهربان ُ آرامبخش ُ صمیمی 

آبی ها را از لحن صحبتشان بشناسید سفید ها را از نگاهشان ...

خانوم ِ امیدوار

مثلا من باشم و تو باشی و عشق 

دعوا کرده باشیم ...نه ! دعوا که نه فقط یک بحث کوچک بود که دلخور شده ایم از هم ، دیگر لبخند نمیزنی  و اتفاقات امروزت را برایم نمیگویی . صدای اذان که آمد سجاده ات را پهن کنی و منتظر من نباشی تا بیایم ، نماز مغرب را شروع کنی ، چادر نماز را سرم کنم و الله اکبر بگویم ، حواسم پرت تو شود ، دوباره و چند باره ، نمیشود . چادر را روی سجاده بگذارم و بیایم روبه رویت بنشینم ، چشمهایت بسته باشد و سرت بالا  ، تسبیحت بین انگشتانت میچرخد و زمزمه میکنی ، چهره ی اخمی َت هم دلنشین است ، دستت را بگیرم و چشمهایت باز شود و با تعجب نگاهم کنی تند و پشت سرهم بگویم « دوسِت دارم دوسِت دارم دوسِت دارم ...» تا نفسم بگیرد . دستت را ول نکنم که پیامبرم توصیه کرده دست همسرت را بگیر وقت ناراحتی و بگو این دست تو در دست من است تا حلالم کنی و ببخشی ، دستت را ول نکنم و بگویم: بــبــخـ ..نگذاری جمله ام تمام شود ، لبخند یواشی بزنی و پیشانیَم گرم شود ...

حالا حواسم جمع است و الله اکبر را میگویم...


+ ذلیل نیستم ، اما به نظرم رابطه ی عاشقانه و محبت زن و مرد نباید واسه ذلیلی و سروری ، حتی یکم خدشه دار بشه ...

خانوم ِ امیدوار

خدایا ، من راضی َم به رضای تو 

هرچی که میخواد بشه ، هرچی ...

خدایا دیگه از هیچ اتفاق بدی دلم نمیلرزه 

ممنون که خودتو تو قلبم آوردی 

ممنون که حالا میتونم محکم بگم راضیم به رضای تو 

این پاداش ِ کدوم کارم بود ؟ من که کار خوب نداشتم ...

بهترین و بهترین هدیه ی عمرم بود خدا ، دلم دیگه نمیلرزه 

تو هستی ...

لاحول و لا قوة الا بالله

الحمدلله علی کل حال 

خانوم ِ امیدوار