
من خجآلتی هستم اما فقط توی چند دقیقه ی اول یه دیدآر ، بعدش راحت میشم و پیر و جوون هم نداره و بلاخره یه حرفی برای گفتن و سرگرم شدن پیدا میکنم و نمیزارم هم طرف مقابلم خجآلت بکشه ، خلاصه که دردسر اینجوری نداشتم ُ با کسی هم مشکلی نداشتم و هیچ وقت توی یه جمع هرچند ، ناآشنا عذاب نکشیدم
امـــا تازگیآ ، از یکی طوری خجآلت میکشم که توی همه ی سالهای عمرم نکشیدم ، اصلاً نمیتونم توصیف کنم ، اصلاً نمیفهمم ! بعد از خودم عصبآنی میشم ُ تنبیه میکنم خودم ُ و برای یه مدت کوتاه خوب میشم و دوباره روز از نو ...
من که زن عمو بهم میگه « کاچه » ، من که همیشه بآید حرف بزنم و گوشم میسوزه از حرف زدن با تلفن ؛ من که صبح تا شب چرت و پرت میگم و بابا آخرش دستش ُمیزاره رو پیشونیم که ببینه تب دارم یا نه، در مقابل این آدم ، اصلاً نمیتونم ، یعنی اصلاً اصلاً که نه ، ولی به اندازه ی قابل توجهی لآل میشم :)
خلاصه که درگیری جـدید من ، کشف علت ِاین رفتاره ، هرچند که هنوز به نتیجه ای نرسیدم ...
خـدایا عاشقتم ، تو همه ی دار و ندآر منی :*
مثل الان که رعد و برق میزنه و بآرون میاد و ابرآ اومدن تو آسمون ، بآزم میخوای نشونمون بدی که چقدر بـدیم که هی فرآموشت میکنیم ؟
بآرون هدیه ی خدآست ، رحمت و بخشندگی ِ اونه که هرکسی میتونه ببینه بفهمه، چشماتون ُببندین و زیر همه ی بارون ها امن یجیب بخونین و برای همه دعا کنین ...
اگه قرآر باشه یکی ُ انتخاب کنین ، کدومش ُ بهتر میدونین ؟
یکی دوسِتون دآشته باشه
یکی رو دوس دآشته باشین
دخترم ؛ کآش خیلی بابایی باشی ؛ از همــآن دخترهآیی که تا به بابا میرسند لـوس میشوند و دوست داشتنی :)
که رابطه ات با بابا و خنده هایت برایش توصیف کردنی نباشد ؛ که بابا با دیدنت از ته ِدل عشق کند
دخترم ؛ تنها مردی که در این دنیای بزرگ ؛ بی حد و اندازه و همیشگی دوستت دارد و همیشه و درهرحآل آغوشش برایت باز است ؛ باباست
برای بهانه گیری هایش دختر خوبی باش ؛ برای حساسیت هآی گاهی خنده دار و از روی علاقه اش دختر خوبی باش ؛ برای پدرت دختر خیلی خوبی باش
حفظ کن در خاطرت ؛ اولین مردی که با دیدنت لبخند زد پدرت بود ؛ اولین مردی که تو را بوسید ؛ پدرت بود ؛ اولین مردی که دیوانه وآر دوستت داشت ؛ پدرت بود
برای بابا تو همیشه قشنگ ترین دختر دنیآ هستی
دلش را نشکن دخترم ؛ جوابش را هیچ وقت با تندی نده ؛ به رویش بخند و مدام و هر لحظه امنیت ِآغوشش را حس کن
خواهش میکنم دخترم ...
دلــم خیــلی گرفته ، میخوام بزنم زیر گریه و بلند بلند اشک بریزم امآ نمیشه ،
خدآیا ، حالم ُ خوب کن امشب ، این بغض ُ که بلد نیستم چطور نگهش دارم تو برام نگه دار ، برو توی دل مامان و بهش بگو نیاد پیش من که ببینه نآرآحتم و شرمنده بشم
خدآیا ، من تا شب که همه بخوآبن طاقت نمیآرم ، خودت آرومم کن ...
من چشمام ُ میبندم و منتظر میشم خدا ، زووود خوبم کن ...
گفت « از اینهمه نذر و نیاز چی گیرت اومده ؟ »
نشستم قشنگ فکر کردم ، واقعاً من برای چی انقدر هی چهل شب فلان سوره و چهل شب اون یکی سوره ُ این نماز ُ اون نماز ُ فلان ختم ُ چن هزارتا ذکر ُ میگم ؟ واقعاً چرا ؟ درحالی که شاید هیچ کدوم از حاجتآم برآورده نشده .
فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که من اینکآرا رو واسه حاجت نمیکنم دیگه . اولش واسه رسیدن به خواسته هآم بوده اما الان میبینم که دیگه برای امیدوآر بودن ِهمیشگی ِکه انقدر سرسختآنه انجام میدم
اگه خدا چیزی ُ نمیده ، حتما میخواد بهترش ُ بده و وقتش نیست ، اما امیدی که توی این کارآ هست باعث میشه بعد از یه مدت اصلاً یادت بره برای چی انجامش میدی ، چه خواسته ای داشتی ، فقط دلت میخواد همون حس ِخوب بهت منتقل بشه ، همین!
مامان عاشق موهای بلند بود و من ِبیچاره از بدو تولد موهام قیچی ندید ، آدم اگه از یه چیزی منعش کنن بیشتر راغب میشه راسته واقعن ، در راستای رسیدن به هدف در سن ۶ سالگی موهای بسی بلندمان که رشد غیر طبیعی داشت قیچی قیچی کردیم و تمآم .
خلآصه ، مامان بعد از اون ماجرآ دیگه هیچ وقت من ُبا قیچی تنها نزاشت تا بلاخره بعد از یک ماه ناله و زاری و زمین گازگیری ُ مو کشی ُ دهن ..دادن بلاخره راضــــی شد دوباره من ُ با موهآی کوتآه ببینه. ماهم از فرصت استفآده کردیم و روی صندلی آرایشگر که نشستیم گفتیم از ته ! مردونه ! و آرایشگر هم نامردی نکرد و از ته زد و تمام
و یک هفته هیچ کس با من حرف نمیزد و تمام دوستان ِمدرسه ای فوش فوش نثارمان میکردند ولی چیزی که مهم بود این بود که من راضی بودم .
از آخرین بار زمان زیادی نگذشته بود که موهآی فلان فلان شده ی ما به حد ِاولیه رسیدند و من دیییییگر حق کوتاه کردن در حد یک ارزن هم نداشتم و بآور بفرمایید به صووورت کاملاً غیر طبیعی فقط رشد میکرد .
تا اینکه دیگه فهمیدم که باید بآهاش کنآر بیام و راه دیگه ای نیست و زیاد درگیر نبودم ، اما دیروز جلوی آیینه به این نتیجه رسیدم که من از داشتن موهای انقدر بلند احساس خوبی دارم اما از داشتن موهای کوتاه تر احسآس فوق العاده ای خواهم داشت :))
فعلاً مشغول ِپیاده روی روی مخ ِمادر هستیم ، خدا قبول کنه ایشالا .