یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

از بلاگفا فرار کردم ، نوشتن ُ اونجا شروع کردم
اما گاهی واقعاً هیچ راهی نیست ....
+
ساکت نباشید و نظراتتون ُبگین

خونه ی اولم : hessminevisad.blogfa.com

پیوندهای روزانه
پیوندها

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

میدونی ، وقتی وسط اسمس دادن خوابم میبره ، و صبح که بیدار میشم میبینم برام شب بخیر فرستادی ، احساس خوبی دارم انگار که شب سرم روی پاهات بوده و داشتیم یه حرف مهم میزدیم و خوابم برده و تو ، ناراحت نشدی و عاشقآنه پتو رو تا زیر گردنم بالا کشیدی و آروم بهم شب بخیر همراه یک بوسه گفتی .

دوس دارم خوابم ببره :)

خانوم ِ امیدوار

سلآم همسرم :)

از اینجآ که من نشسته ام و برایت مینویسم تا انجآ که تو میخوانی ، یک جاده کشیده اند که دلم میخواست پرواز بلد بودم و همه ی این فاصله هآی دنیآرا پر میکشیدم و پُر میکردم 

تآ به حال نفس هایت ، به نفس های کسی بسته بوده ؟ تا به حآل برایت پیش آمده احسآس کنی یک نفر را ، یک نفر که یهویی وارد زندگیَت شد را از همه ی داشتن ها و نداشتن ها و بودن ها و نبودن ها بیشتر دوس داری ؟ تآ به حال دلشوره هآی عاشقانه ، رنگهای زندگیَت بوده ؟ 

من ...من انگار خواب بودم ، بیدار شدم و یک عشق در دلم پیدا کردم ، میدانی ؟ به همین راحتی هآ پیدا نشد ، گوشه ی دلم قایم شده بود . هی روزهآ بی تابی کردم و شب هآ تآ صبح باریدم ، دنبال علت گشتم ، فکر کردم شاید ....شاید تاثیر آب و هوای پاییزی ِاینروزهاست ، شاید علتش نگرانی برای قلب باباست ، شاید دلشوره دارم برای مامان ، شآید نگران درس خواندنم شدم و نمیفهمم ، شاید دارم گوشه گیر میشوم .. همه نگران حالم بودن ، همه میخواستند علتش را بفهمند حتی فکر میکردن من و تو ، تویی که دنیای من گره خورده به نگاهت ، باهم جنگی شدیم ... خلاصه هی غصه خوردم و خوردم و خوردم تا یک شب ...

یک شب که خوابیدم ، تورآ دیدم ، اینبار خوابم وحشتنآک بود ، خواب از دست دادنت را دیدم ، نمیدانم چقدر آه و ناله کرده بودم اما از صدای جیغ خودم از خواب پریدم ، گریه کرده بودم و عرق میریختم ، دستهام میلرزید و فقط تنها آرزویی که داشتم در آن لحظه دیدنت بود . میدانی ؟ آن شب دیگر نخوابیدم ، حجم این عشق برای قلبم انگار کمی عجیب بود ، آن شب تآ صبح نفس هایم را یکی یکی شمردم و هر نفس اسمت را بردم ، آن شب علت همه ی آشفتگی هایم را فهمیدم و صبح ...صبح دیگر دلشوره نداشتم ، بی قراری های کشنده نداشتم ....صبحانه میخوردیم ، علتش را به همه گفتم . مامان خندید ، بابا لبخند زد و تبریک گفت ....

من عشقت را هدیه گرفتم مهربآنم 

حالا برایت همینقدر عشق آرزو میکنم ، همینقدر دلبستگی را برایت آرزو میکنم ....


خانوم ِ امیدوار