در زندگی هر آدمی روزهایی هست که خودش هم نمیداند چه میخواهد فقط آرزویش رسیدن فردی ست که بتواند از پشت چشم هایش ؛ ورای لبخند روی لبانش ؛ حال عجیب دلش را بفهمد .. آغوشش را باز کند و بگوید « نترس ؛ من هستم »
در زندگی هر آدمی روزهایی هست که سکوت میشود عادت هرروزه ؛ روزهایی که در برابر همه ی اتفاقات سکوت میکند و فقط میخواهد آن یک نفر شفا دهنده ی حالش از راه برسد .
روزهای به شدت سختی که هنوز نامی برای آن پیدا نشده فقط از صبح که چشم ها باز میشود بی قراری و آشوبی همراه آدم ست تا زمانی که چشم ها بسته میشود و بالشت خیس شده ای میماند و بی خوابی ...