عـــزیز دلـــم :
روزی که آغوشم به رویت بآز شود و تو کوچک و آرام و خوابیده ؛ کنآرم قرار بگیری ؛ دومین روزی ست که میشود نامش را بهترین و شیرین ترین روز دنیا گذاشت ؛ اولین روز ؟ خب معلوم است که اولین روز ؛ روز ازدواجم با پدرت هست .
روزی که همه برای دیدن ِ تو خوشحآلی میکنند و حضورت میشود دلگرمی ِ و شادی ِ خیلی ها و من میشوم مآدر ؛ میتوانم همه ی لالایی هایی که یاد گرفته ام را برایت بخوانم ؛ میتوانم صورت مـاهت را ببوسم ؛ میتوانم خوابیدنت را تماشا کنم و خنده هایت را ببینم ؛ میتوانم با تو تمرین حرف زدن کنم ؛ دستت را بگیرم و راه ببرمت ؛ میتوانم با تو خانواده ی سه نفره داشته باشم ؛ میتوانم قرآن خواندن یادت بدهم ؛ نماز خواندن یادت بدهم و کِیف کنم که هنوز بلد نیستی کلمات را درست ادا کنی و نمـاز میخوانی ...
روزی که لقمه های کوچک و بند انگشتی را به دستت میدهم ؛ روزهایی که برای آینده ات با بابا برنامه میریزبم ؛ روزهایی که خنده هایت نشاط خانه ی ماست و صدای قشنگت وقتی میگویی : بابا...مامان ، همه ی خستگی هایمان را در میاورد .
روزی که لباس مدرسه بر تنت میکنم ، روزی که دانشگاه رفتنت را میبینم ، بالا رفتنت را تماشا میکنم
روزی که برایم با شرم از ازدواج میگویی
روزی که برای عروسی ات ، لحظه شماری میکنیم ....
روزی که بچه ی کوچکت همراهت میشود ...
منتظر آن روزهایم ... :)