یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

یک دهن برایم میخوانی ؟

صدایت بوی عشق میدهد

از بلاگفا فرار کردم ، نوشتن ُ اونجا شروع کردم
اما گاهی واقعاً هیچ راهی نیست ....
+
ساکت نباشید و نظراتتون ُبگین

خونه ی اولم : hessminevisad.blogfa.com

پیوندهای روزانه
پیوندها

۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

از آدم های دلتنگ آدرس نپرسید !

نپرسید ؛ جوراب های سفیدم را ندیدی ؟ نپرسید ؛ راستی اونجایی که بستنی هاش خیلی عالی بودن کدوم خیابونه ؟

سراغ هیچ چیز را از آدم های دلتنگ نگیرید ؛ نیمه شب ها زیاد دورشان نچرخید ؛ 

از آدم های دلتنگ حتی سؤال هم نپرسید !.

آخر ؛ دلتنگ ها از همه ی مریض های دنیا ؛ بیحال ترند ! آدرس جورابتان را وسط یخچال میدهند و وسط گفتن آدرس بستنی فروشی یاد ِ یار میکنند و بغض میکنند و برای نشان ندادنش با شما دعوا میکنند و بعد هم در اتاق را محکم به هم میکوبند !

نیمه شب ها برای اشک ها و مرور خاطراتشان ست ؛ تلخ میشوند نیمه شب ها !

لطفن به آدم های دلتنگ ؛ کاری نداشته باشید !

دلتنگی بدترین دردی ست که از نظر من وجود دارد ! و فقط باید قوی باشی و بس ! 

بگذارید شدت دلتنگی فروکش کند ؛ بگذارید استراحت کند ! در مورد بیماری اش خیلی برایش حرف نزنید !

دلتنگ ها ؛ هیچ راهی ندارند ؛ دنیایشان تنگ شده ؛ مراقبشان باشید !

خانوم ِ امیدوار

من زندگی ام را در دستان او شروع کردم 

نامش مادر جان ست ؛ عاشق حسن یوسف ! لپ های سرخ دارد و چشم هایش قهوه ای خیلی روشن ست ؛ وختی میخندد ؛ لپ هایش خوردنی میشود !

دنیای من را تسبیح سبز رنگ و سجاده ی شب های تنهایی او ساخت !

او علت ایمان همه ی خانواده ی چهار نفره ی ماست 

میخندد ! ناراحت نمیشود ؛ فقط دلش میگیرد و گریه های یواشکی توی آشپزخانه میکند !

لواشک برایمان درست میکند حتی و انواع مرباها را میپزد و انواع شربت ها راهم !

مامان ؛ گرم ترین و امن ترین آغوش ِ دنیا را دارد !

همیشه همه چیز را یکهویی با قدرت عجیبش سرو سامان میدهد ؛ مامان عاشق حسن ِ یوسف ست و همیشه با گل هایش حرف میزند !

مامانم را فقط خدا میشناسد ؛ نمیدانم چطور اینقدر مهربان و دوست داشتنی آفریده شده ؛ نمیدانم چطور بی هوا از ۶۰۰ کیلومتر آن طرف تر تماس میگیرد و میگوید : جان ِ مامان ؛ مشکلی داری ؟ 

نمیدانم ! نمیدانم چه در دلش میگذرد ؛ اما  امید ؛ ایمان ؛ عشق ؛ باور و حتی خدارا  او به من شناساند !

نمیدانم واقعن چه کسی ست اما قطعن ؛ نباشد من هم نیستم !

خانوم ِ امیدوار

تلگرام عزیز سلام 

این نامه با خشونتی همراه است که امیدوارم قلب آبی تورا نرنجاند .

مطمئناً تو قلب بزرگی داری که اینهمه آدم با درد و دل های نیمه شب و عکس های دل بسوزان و تنهایی ها و دعواها را باهم در خودت جا دادی .

از یک طرف دلم برایت میسوزد ؛ تنها و آبی نشسته ای توی همه ی خانه ها و دانای کل قصه ی آدم ها شدی 

تو شروع عشق ها ( ! ) را دیدی ؛ با تو ادامه دار شدنشان عملی شد و با تو سادگی ها به اوج رسید 

برای هیچ کدام از اینها دلم نمیسوزد اما 

از اینکه تو بیننده ی اکثر خداحافظی ها هستی برایت داغدارم ؛ اینکه اکثر عاشق ها با کلمه های دردناک در تو ؛ از همدیگر جدا میشوند و توهم فقط نظاره میکنی ؛ اینکه انقدر باید صبور باشی ؛ دلم را میسوزاند 

کاش ولی ! تو توی زندگی ما نیامده بودی ؛ تا هنوز دلمان برای همدیگر تنگ میشد ؛ هنوز مجبور بودیم برای برقراری ارتباط شارژ بخریم و هنوز برای خداحافظی باید جان میدادیم .

نمیدانم 

فقط دلم برایت میسوزد بیچاره ....


خانوم ِ امیدوار

خانوم ِ امیدوار

مثلاً من 67 ساله باشم ؛ یا نه ! شصت و یک ساله باشم و پیرزن مهربان و مهررربان و مهررربانی باشم .

مادربزرگ هم باشم ؛ صاحب دوتا فرزند پسر و دوتا دختر و 9 تا نوه داشته باشم 

مثلن از آن دسته مادربزرگ های مهربانی باشم که نوه ها دلشان تند تند تنگ میشود و عروس ها عاشقشان هستند و داماد ها هی مامان جان مامان جان صدایشان میکنند ! 

نوه ها مدام به مادر و پدرشان اصرار  میکنند که خانه ی من بمانند و این بحث که فـردا باید بری مدرسه ؛ درس داری .. مامان جون خسته میشه از جانب اونا توی خونه ی من به پا باشه 

مثلن بابابزرگ صبح ها نان تازه میگیرد ؛  توی حیاط زیر درخت ها املت میخوریم و نوه ی آخری از بغل بابابزرگ تکان نمیخورد 

مثلن بابا بزرگ عــاشق گل کاری باشد و حیاط خانه مان پر از گل و بلبل 

نوه ها دور حوض بچرخند و صدای خنده هاشان خانه مان را گرم کند 

مثلن بوی قرمه سبزی َم بعد از اذان صبح در خانه پیچیده باشد 

مثلن محمد ؛ نوه ی کوچکم , هی بگوید : آخ جون قرمه سبزی !

مثلن امین نوه ی بزرگم عاشق دختر عمه َش مهتاب باشد و مهتاب همش پیش من از عشق ِ آتشینش به امین بگوید 

مثلن نگار از سخت گیری های پدرش خسته شده َست و همش پیش من دردودل میکند ...

مثلن مادربزرگ مهربانی باشم ...

آخر شب که بچه هارا بدرقه کردم سمت خانه هایشان ؛ روی پدربزرگ را ببوسم و برایش چای قند پهلوی کمر باریک بریزم و زیر نور ماه روزهای 61 سالگی را سپری کنم !




+ من نمیفهمم , اینـکه میخونین و هیچی نمیگین یعنی چی دقــیقــن ؟ :|


خانوم ِ امیدوار

خانوم ِ امیدوار

سلام خدای عزیزم 

خوبی ؟ از آسمان چه خبر ؟ 

دیشب خوابت را دیدم 

خواب دیدم برایم یک دسته نرگس فرستادی و همه ی دسته ی نرگس ها در بغلم جا نمیشود .

خواب دیدم از شدت ذوق داشتن اییینهمه نرگس تند تند برایت بوسه میفرستم و فرشته هایت خسته شده اند از انتقال بوسه هایم به تو !

خواب دیدم داری با لبخند خدایی َت نگاهم میکنی ؛ باران فرستادی و مرا وسط دنیای نرگس ها رها کردی ؛ آزادانه میخندم و باد لای موهایم میپیچد 

خدایا ؟ 

می آیی باهم خلوت عاشقانه داشته باشیم ؟

من دلم نرگس میخواهد ؛ دلم باران میخواهد ؛ دلم لبخندت را میخواهد .

بیا خلوت داشته باشیم ؛ من چشم هایم را ببندم و تو بگویی : بخند بنده ی من ؛ بخند که من دارم میخندم 

خدایا ؟ برایم نرگس میفرستی ؟ 

من دلم از همه ی آدمهای نا آدم گرفته ؟ نرگس برای بنده ی دل گرفته َت میفرستی ؟ 


خانوم ِ امیدوار

این چند روز مدام به این فکر میکردم که کـاش ذهن آدمها شبیه دوربین عکاسی بود ! 

کـآش تند تند عکس میگرفت 

و مهم تر از همه ؛ دیلیت میکرد .

دیلیت کردن تصویرهای زجرآور ؛ خیلی کـآش ِ بزرگی ست ....

خانوم ِ امیدوار